من، واسه یه بارم ک شده تو دنیا نتونستم خودخواه باشم، واسه یه بار هم تو دنیا نتونستم ب حقِ خودم احترام بذارم و توقع داشتم ک دنیا احترام بذاره. اگه گفتم از خودم نا امید شدم واقعا شدم، آخه وقتی از همه ی دنیا، از تک تک آدم های دنیا امیدتو از دست بدی، ب کلمه ای مثل امید هم شک میکنی. چهار زانو میشینم کف خونه، انگشتای دست راستمو کف دست چپم محکم میکشم و هی با خودم دو دو تا میکنم اما جواب ندارم براش. واسه این همه نا امیدی جوابی ندارم. من اگه راه جلوم بسته باشه تا ابد باید دور بمونم؟ اگه آسمون یه موقع بریزه زمین، زمین یه موقع بشکافه، من باید دور بمونم؟ چرا صدای قدم های کسی ک آشنا باشه نمیپیچه تو این شهری ک هیچیش آشنا نیست، هیچ جاش نقطه ی امن نیست. چرا من اونم ک باید امیدوار بمونم، دنیا پس کی قراره قد لیاقتمون بهمون خوشی ببخشه. تا کی باید منتظر بمونیم تا یه روزی، یه جایی، امید واقعی بشه و سمتمون بیاد؛ نه فقط سراب باشه و گرفتنش محال...